آقای اکبر هاشمی رفسنجانی بهرمانی! چون پدرم و حتی کتاب ادبیات فارسی کلاس دوم راهنمایی یادم داده است، سلام.
از روزی که نامهی لبریز از مهر و عطوفتتان را به دوست، یار و همسنگر قدیمیتان خواندم بیشتر از یک هفته میگذرد. دوست دارم نامهای هم من به شما که یکی از استوانههای نظام هستید و زندگیتان را خرج این انقلاب کردهاید بنویسم. فکر میکنم تلاشها و از جان گذشتگیهای سیسال گذشتهی شما برکسی پوشیده نباشد و البته تلاشهای شبانه روزی چهار سال گذشتهتان. دوست دارم به پاس تمام این زحمات برایتان بنویسم که خسته نباشید.
تا قبل از این سکوت یک هفتهای، تلاشهای شبانه روزی چهار سال گذشتهتان را حمل به صحت میکردم -میگویند این کار برای آرامش آدمها خیلی خوب است- میگفتم لابد پیش خودتان فکر کردهاید ریاستجمهوری آقای احمدی نژاد آسیب جبران ناپذیری است به انقلاب و آرمانها و اهدافش. لابد فکر کردهاید مدیریت این آقا باعث ریشه دار شدن مدیریت مبتنی بر کفبینی، رمالی، استخاره و خرافه خواهد شد. لابد فکر کرده اید مدیریت این آقا باعث گسترش استفادهی ابزاری از مردم، باب شدن قانون گریزی، کنار گذاشته شدن و منزوی شدن متخصصین و ریشه داران انقلاب خواهد شد. اینها به من آرامشی میداد که بله آقای رفسنجانی هم با دلسوزی انقلابی خود این مبارزات چهار ساله را رهبری میکنند ولی.
ولی شیخ اکبر! سکوت هفته گذشتهی شما تمام آن حمل به صحتها را نابود کرد و سوالهایی در ذهن من ایجاد کرده است که ترجیح میدهم جوابشان آنی که فکر میکنم نباشند. چه شد شمایی که دلتان برای قانون میسوخت و بر علیه قانون گریزی مبارزه میکردید خطاب به اینهایی که قانون را «کیلویی چند» دانستند و در خیابانها دنبال رای گشتند نامه ننوشتید. چه شد شمایی که دلتان برای استفادهی ابزاری از مردم میسوخت به اینهایی که مردم را هر روز یک طرف کشیدند تا مثلا حقشان را بگیرند نامه ننوشتید.
آقای رفسنجانی دیروز و بعد از سخنان مقام معظم رهبری منتظر بودم که نامهی جدیدی از شما خطاب به آقا بخوانم. نامهای که در آن سخنان ولایت فقیه را فصل الخطاب بخوانید و پایانی دهید بر وزن کشیهای خیابانی؛ ولی ننوشتید.
آقای هاشمی از سکوت شما عصبانی هستم و نباید بیشتر از این بنویسم. فقط خواستم خسته نباشیدی عرض کنم و خواهش کنم کمی دلتان برای انقلاب بسوزد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر