آخوند‌های آخر الزمان

امشب برای اولین بار منبر رفتم.

پرانتز باز. باید از قبل‌ترش تعریف کنم. حدود یک ماه پیش برای تبلیغ در ایام محرم ثبت نام کردم. بعد از امتحان و مصاحبه و این‌جور برنامه‌ها قرار شد دهه‌ی اول محرم را در اهواز تبلیغ کنم. چهار روز پیش‌ آمدم اهواز تا مجلسم را قبل از شروع دهه مشخص کنم. به فامیل گفتم برای تبلیغ آمدم و مجالسم را فارسی آماده کردم. هیچ‌کس قبول نمی‌کرد فارسی منبر برم.

قرار شد در شهرک زردشت (به فتح زا و دال) و برای فارس‌‌های شهرک مجلس بگیریم و منبر برم. شهرک زردشت را برای جانباز‌ها ساخته اند و چیزی حدود چهارصد خانه دارد. صد و پنجاه خانواده‌ی عرب و دویست و پنجاه‌ خانواده‌ی فارس. این شهرک نه حسینیه دارد نه مسجد. عرب‌ها قبل از آمدن من مجلس‌شان مشخص بود ولی فارس‌ها هیچ‌کاری نکرده بودند. دیشب خانه‌ی چند نفر از سرشناس‌های شهرک رفتم و بعد از کلی صحبت و آیه‌ و حدیث قرار شد از امشب مجلسی برای فارس‌های شهرک برپا کنیم و هسته‌ی مرکزی هیئت حسینی فرهنگیی را پا نهاده و در راستای... . پرانتز بسته.

امشب برای اولین بار منبر رفتم. پرانتز باز. با خودم قرار گذاشته بودم از فامیل‌های دور کسی من را با لباس روحانیت نبیند. لباس را فقط برای دهه‌ی اول محرم پوشیده بودم و اصلش حکم لباس پوشیدنم هم موقت است. فکر کردم مناسب نیست الان من را با لباس ببینند و دو سه ماه دیگر بدون لباس. پرانتز بسته.

امشب برای اولین بار منبر رفتم. یک ساعت قبل از منبر، رفتم خانه‌ی داییم که ساکن زردشت است. ساکم را هم همراه خودم برده بودم؛ همان‌ساکی که لباس و عمامه‌ام را باهاش جا‌به‌جا می‌کنم. پرانتز باز. قم که بودیم دادم یکی از روحانیون عمامه‌ام را برایم بپیچد. عمامه پیچیدن بلد نیستم. عمامه را تا اهواز گذاشته بودم توی یک قابلمه‌ی در بسته که خراب نشود. خدا خدا می‌کنم عمامه‌ام چیزیش نشود. پرانتز بسته.

امشب برای اولین بار منبر رفتم. یک ساعت قبل از منبر، رفتم خانه‌ی داییم که ساکن زردشت است. آنجا لباس‌ها را عوض کردم و با لباس روحانیت رفتم مجلس. همان پای منبر شک کردم که لا یکلف الله نفسا الا وسعها حدیث و روایت است یا آیه‌ی قرآن. پای منبری نمی‌شد زنگ بزنم به حامد و بپرسم. موبایلم را در آوردم و عبارت را در گوگل سرچ کردم. معلوم شد آیه‌ی 286 سوره‌ی بقره است. خدا بیامرزد پدر و مادر آقای گوگل و آقای تبیان را و خیلی بیشتر آقای پدر را با عبارت «آخوند‌های آخر الزمان»‌ش.

هیچ‌کس از فارس‌های شهرک نیامده بودند. من بودم و حدود بیست نفر مستمع عرب و یک مجلس فارسیی که دو هفته برایش تمرین کرده بودم.

پنج نفر از جوان‌های فامیل در مجلس بودند. هرچی تیز‌بازی در آورده بودم که با لباس دیده نشم بی‌فایده بود. از فردا بلوتوث‌م در میاد!

مجلس را بدون هیچ سوتی دادنی تمام کردم. فقط همان آیه‌ایی که پای منبر برایش عرق ریختم و به کمک گوگل و تبیان پیداش کرده بودم فراموشم شد.

اولین منبرم تموم شد. برای این منبر دو سه هفته زحمت کشیدم و کلی تمرین کرده بودم. فردا هم باید منبر برم. هنوز هیچ مطلب مدونی آماده نکردم.

این چند روزه وژدانم از طرف شماها خیلی درد می‌کنه.

آقای کافی‌نت دارد تعطیل می‌کند.

۳ نظر:

  1. این متن ، دو تا چیزش جالب بود. این پرانتز باز و بسته کردنش و یکی عمامه تو قابلمه بودنش. دلم درد گرفت از بس خندیدم.

    پاسخحذف
  2. فوق العاده بود اخوی
    دستت درد نکند
    عجب قلم( کی بورد) خوب و روانی داری
    همین الان لینک آن را برای دیگران می فرستم.

    پاسخحذف
  3. باسلام خیلی جالب بود حال کردم
    واقعا خدا پدر این گوگل رو بیامرزه

    پاسخحذف