ما را بگردان!

آخر منبر وقت دعا کردن گفتم «خدایا خداوندا ما را طوری بگردان که... » هنوز دعا تموم نشده مردم گفتن آمین. شرطی شدن. بگردان!

با تمهیدات اندیشیده و تبلیغات گسترده‌ای که صورت گرفته بود و به یاری خداوند دیشب دو نفر فارس در مجلس داشتیم؛ یکیشان صاحب خانه.

ده بیست نفر از بچه‌های ابتدایی و راهنمایی هستند که هرشب دور فلکه‌ی اصلی شهرک دمام می‌زنند. بعد از دعوت‌های به‌عمل آمده و نماینده‌های فرستاده آمدند مجلس. چای قبل از منبر را خوردند و رفتند. قرار گذاشتیم از امروز یک ساعت مانده به نماز مغرب و عشا برنامه‌ای مخصوص بچه‌های ابتدایی راهنمایی داشته باشم.

بلوتوثم همه جا پخش شده. دیگر ترس ندارم فامیل با لباس و عمامه ببینندم. ساک و قابلمه را گذاشتم کنار.

پا منبری‌ها دو‌جای منبر حساس می‌شوند و با چشمای گرد نگاهم می‌کنند. وقتی برایشان داستان تعریف می‌کنم و وقتی از فلسطین و غزه می‌گویم.

یکی از مسن‌ها می‌خواست امتحانم کند. چند سوال از احکام حج پرسید که ببیند چقدر سواد دارم. سوال‌ها را جواب دادم و یک خورده درباره‌ی حکمت اعمال حج صحبت کردم. خیلی کیف کرد.

ماشین دایی روشن نمی‌شد. باید هول می‌دادیم. به هوای دوران جوونی و وقتی لباس و عمامه نداشتم دست گذاشتم پشت ماشین که هول بدم. یکی از جوون‌تر‌ها گفت «حاج آقا می‌خوای ملت بهمون بخندن. کجا دیدی یه آخوند ماشین هول بده. بلوتوثمون در میاد‌‌ها!».

۱ نظر:

  1. سلام
    وبلاگ بسيار جالبي داريد
    موفق باشيد

    پاسخحذف