آدم حسابی- هفت

آدم حسابی بعد از بعضی یادداشت‌ها می‌گوید «آخ قلبم»

آدم حسابی- شش

آدم حسابی یا پول دارد یا ندارد؛ اگر دارد که دارد؛ اگرهم ندارد، ندارد.
نسخه بدل: آدم حسابی تکلیفش را با خودش مشخص می‌کند.
نسخه بدل: آدم حسابی ذکر «كل شيء بحسبه» را روزی صد بار تکرار می‌کند.

عجایب خلقتی دیدم- سه

رفتگری دیدم پول ‌شویی می‌کرد؛ پنجاه‌ تومانی‌‌ای در جوب.

انقلاب در انقلاب

فکر می‌کردم فقط کافی ‌است رو به ‌روی گروه سرود بایستم و خودکارم را مثل رهبر‌ان ارکستر بالا و پایین کنم؛ بچه‌ها خودشان هماهنگ می‌شوند. هر قدر تند‌تر دست‌هام را تکان می‌دادم خنده‌های حضار شدید‌تر می‌شد.
***
هر ‌طور که بود چند هزار‌تومانی جمع کردیم و با کلی ذوق و شوق رفتیم برای کلاس، وسایل تزیین خریدیم. از زور خستگی در اتوبوس برگشت خوابمان برد. چیز‌هایی که خریده بودیم جا گذاشتیم.
***
با پنج‌تا لامپ رنگی یک ریسه درست کردم و سر راه سیم فاز یک استارت مهتابی بستم. ریسه به طور نا‌منظم و قشنگی خاموش و روشن می‌شد. هنوز نمی‌دانم چرا وسط‌های مراسم لامپ‌ها ترکیدند و برق کل ساختمان رفت.
***
کلاس پنجمی‌ها مراسم ما را به هم ریخته بودند. سر کلاس تحصن کردیم. به زور و اصرار و تهدید‌های ناظم به مراسم رفتیم؛ قرار شد اگر کوچکترین توهینی به «کیان» کلاس چهارم شد مراسم را «به نشانه‌ی اعتراض» ترک ‌کنیم. وسط مراسم، ناظم اعلام کرد: «از کلاس چهارمی‌ها تشکر می‌کنیم که این‌قدر منظم نشسته‌اند و...».
نمی‌دانم کدام از من جو‌گرفته‌تری گفت: «بچه‌ها بهمون توهین شد». با صف مرتب و منظمی مراسم را ترک کردیم و در زمین ورزش به تحصن خودمان ادامه دادیم.
***
مسئولی از آموزش پرورش آمده بود. من را از بین بچه‌ها انتخاب کرد که چند‌ سوال بپرسد و جایزه بدهد. شش هفت‌ تا سوال اطلاعات عمومی پرسید؛ همه را را بدون فاصله و فکر جواب دادم. گفت: «سوال آخر: «چه کسی آخر از همه به بهشت وارد می‌شه؟» جواب را بلد نبودم؛ من و من کردم. ناظم گفت: «خب اگه نمی‌خوای جایزه بدی بگو نمی‌دم. این سوال رو من هم بلد نیستم خب!».
من هنوز هم بعد از این ‌همه سال درس حوزوی خواندن و این‌جور حرف‌ها نمی‌دانم چه کسی آخر از همه وارد بهشت می‌شود!
***
من هم مثل همه‌ی دوستان وبلاگ نویس محور فعالیت‌های فرهنگی مدرسه بودم!
***
+ از کجا آمده‌ام؟
+ آمدنم بهر چه بود؟
+ به کجا می‌روم آخر؟
مظاهر (روزانه‌های مظاهر)، مهدی (جهل فیلسوفانه)، مرتضی (رمز دشمن شناسی)، مهدی (بچه‌های قلم)، حامد (خبرنگار مسلمان)، حسن (نم نمک)، آقاتقی (آب و آتش) شما هم بیایید.

آدم حسابی- پنج

آدم حسابی حتی برای خودکشی یک راه مطمئن پیدا می‌کند.

تنها عکس اتاق سید

می‌گفت در اتاق کار سید حسن فقط یک عکس بود؛ عکس عماد مغنیه که زیرش نوشته شده بود « دمک لن يذهب هدرا».

یکی از خصوصیات کاریزماتیک سید حسن نصرالله به کار بردن ترکیب‌های جدید در معادلات و مناسبات سیاسی و نظامی است. یکی از کلماتی که سید حسن نصرالله در باره‌‌ی تعامل با اسرائیل استفاده کرده‌است کلمه‌ی توازن وحشت (توازن الرعب) است. سید ‌حسن نصر‌الله می‌گوید همان‌طور که دنیای اسلام همیشه از شروع تجاوز دوباره‌ی اسرائیل بیم دارد، صهیونیست‌ها هم نباید در رفاه و امنیت خاطر باشند. صهیونیست‌ها باید طعم رعب و وحشت را دائم بچشند.

روز تشییع عمادمغنیه، سیدحسن‌ نصر‌الله خطاب به سران اسرائیلی گفت:
مثل همیشه حماقت کردید. تا امروز جنگ ما و شما در خاک‌های خودمان بود. هروقت به خاک ما تجاوز کردید پاسخ ما هم در خاک شما بود. از امروز شما میدان جدیدی برای نزاع گشودید. از امروز به بعد هیچ اسرائیلی در هیچ جای دنیا درامان نخواهد بود. شما این میدان جدید را باز کردید و این میدان بسته نخواهد شد.

از آن روز تمامی سفارت‌خانه‌های رژیم صهیونیستی و تمام سازمان‌ها و ادارات وابسته به آن و حتی تمامی شهرک‌نشین‌هایی که به قصد مسافرت از اسرائیل خارج می‌شوند جزء اهداف بالقوه‌ی حزب‌الله در آمدند.

طبیعی است از آن روز سران رژیم صهیونیستی در ترسی بزرگ و همیشگی قرار گرفته باشند. هرآن ممکن است سید حسن نصرالله یکی از آن شگفتی‌هایش (مفاجئات) را از آستین درآورد و همه‌ی معادلات و محاسبات سران رژیم غاصب را در هم بریزد.

البته در شرایط سیاسی کنونی لبنان و اسرائیل، خیلی بعید به نظر می‌رسد حزب‌الله قصد داشته باشد در سالگرد شهادت عماد مغنیه دست به اقدام بزرگ نظامی بزند؛ اما همین‌ دور از ذهن بودن چنین اقدامی، برگ برنده‌‌ی قدرت‌مندی است در دستان حزب‌الله.

شیرینی ترس‌ناک

به طور بهت و سکر آوری زندگی در این شش ماه لب‌ریز بوده است از آرامش. «آرامش را نمی‌شود توصیف کرد.» تازه بعد از شش ماه دیروز تلویزیون بیست و یک اینچ سامسونگ خریدم و امروز یک تخته فرش دوازده‌متری.

با مسلمات عقلیم جور در نمی‌آید زندگی این‌قدر شیرین و قشنگ باشد؛ کفتر‌های سفید در آسمان آبی پرواز کنند و قناری‌ها‌ی عاشق روی شاخسار مو نغمه‌ی شادی سر دهند! این چیز‌ها تو فیلم‌ها و کتاب‌هاست؛ آن‌هم فیلم‌ها و کتاب‌های قرن پیش نه الان.

هر وقت یادم می‌آید از قرار معلوم زندگی نباید این‌ قدر‌ها هم شیرین باشد ترسم می‌گیرد؛ نکند بادام تلخی لای این بادام‌ها به پستمان بخورد و همه‌ی این شیرینی‌ها راکوفت کند.

پ‌ن: برامون دعا می‌کنی؟